نمیدانست چکار کند. همهی پولش تمام شده بود. دیر وقت بود. از دانشگاه تا اینجا پیاده آمده بود، دیگر توان پیاده رفتن تا خوابگاه را نداشت. برای ماشینهایی که رد میشدند دست تکان میداد. آقا من پول ندارم. تا خوابگاه منو میرسونی؟» ماشین رفت.
بغضش گرفت، اشکهایش در آن سرما صورتش را گرم میکردند. چرا دوباره همین حماقت رو تکرار کردم؟»
یک موتور از کنارش رد شد. داد زد: آقا! آقا وایسا!» به سمت موتور دوید. آقا من پول ندارم. تا خوابگاه منو میرسونی؟» بیا بالا.»
ادامه مطلب
نمیدانست چکار کند. همهی پولش تمام شده بود. دیر وقت بود. از دانشگاه تا اینجا پیاده آمده بود، دیگر توان پیاده رفتن تا خوابگاه را نداشت. برای ماشینهایی که رد میشدند دست تکان میداد. آقا من پول ندارم. تا خوابگاه منو میرسونی؟» ماشین رفت.
بغضش گرفت، اشکهایش در آن سرما صورتش را گرم میکردند. چرا دوباره همین حماقت رو تکرار کردم؟»
یک موتور از کنارش رد شد. داد زد: آقا! آقا وایسا!» به سمت موتور دوید. آقا من پول ندارم. تا خوابگاه منو میرسونی؟» بیا بالا.»
ادامه مطلب
دستانش میلرزید، سرش درد میکرد و قلبش در حال از سینه کنده شدن بود. حالش شبیه جانیها پس از قتل بود.
تلفن را برداشت، هر چه صبر کرد کسی گوشی را برنداشت. چند بار دیگر تلاش کرد امّا فایدهای نداشت.
هنوز آخرین کلماتِ متین پشتِ تلفن در خاطرش بود. تو به من توهین کردی. دیگه نمیخوام تو رو ببینم. هیچوقت تو رو نمیبخشم.»
هر چه زنگ زد تا بفهمد که چرا او این حرف را زده است، نشد که نشد.
روی کاناپه افتاد. دمق و افسرده بود. میخواست بخوابد و وقتیکه چشمانش را دوباره باز کرد، همهچیز مثل گذشته شده باشد. ولی .
به خودش گفت: متین حتی وقتی بدترین شوخیها را با او میکردی ناراحت نمیشد. پس من چکار کردم؟»
امروز مثل هر سهشنبه جمعِ دوستانهی آنها در کافه حافظ بود. دربارهی بازی فوتبالِ دیشب تا دخترهمسایهاش حرف زد. دخترِ همسایمون رو تو پارک گلدیس دیدم. دخترِ خیلی خوبیه. خیلی خوشگله و خیلی هم لنگ میزنه.»
همین موقع بود که متین به بهانهی اینکه آبی به صورتش بزند از پای میز بلند شد و دیگر برنگشت. نیم ساعت بعد بود که متین به او زنگ زد. حالا یادش آمد چه شده. خواهرِ متین در کودکی بعد از آن تصادف، لنگ لنگان راه میرفت.
با خودش گفت: ذکر موسی بند خاطرها شدست کین حکایتهاست که پیشین بدست».
زندگی جدی است، ولی نه آنقدر زیاد. زندگی بیشتر از آنکه جدی باشد، شوخی است. باور نمیکنید؟
لامپ خوابِ خانه خراب شده است. شبها برای اینکه بتوانیم جلویِ پایمان را ببینیم، چراغ آشپزخانه را روشن میکنیم. من زودتر از بقیه خوابم میبرد. فردا صبح که بیدار میشوم قبل از همه چیز دادم هوا میشود که، ای دادِ بیداد! چرا این چراغِ بیصاحاب تا صبح روشن بوده؟ چرا خاموشش نکردین؟»
تا دیر وقت مشغول مطالعه بودم، ناگهان تنها چراغِ روشنِ خانه خاموش شد. از اتاقم بیرون میآیم و میان حال میایستم. کی این چراغِ لعنتی رو خاموش کرد؟» خواهرم که از غرّش من ترسیده بود جواب داد: من خاموش کردم. مگه خودت نگفتی قبلِ خواب این لامپ رو خاموش کنید؟» من غلط کردم. اصن خودم از فردا شب این رو خاموش میکنم.»
حالا به نظر شما زندگی واقعا جدی است؟
#دلبر_من چه حسی است این غم؟
چگونه است که انسان را به تفکر و نوشتن وا میدارد؟
لیکن فرح از همه چیز ما را غافل میکند؟
#دلبر_من تو را در بند کلمات کشیدن بس جفاست. تو از مهتری که در این اصوات کشیده و کوتاه جا بگیری.
تو هزار چهره داری پس هزار نام. گاهی دلبری، گاهی محبوب، گاه کسی به تصدقت میرود و گاهی نیز.
اما این جز تسمیه ای بیش نیست مگر نه کی توان کنه تو را دریافت؟
#دلبر_من در یک #عصر_جمعه روی زمین مینشینیم، فنجان های خالی را پر از چای میکنم، روبرویت قرار میگیرم و به چشمانت زل میزنم و برایت #فروغ میخوانم. من خواب دیده ام که کسی میآید »
#محبوب_من این خیابانها چقدر بیرحم اند. هیچ کدامشان یک نیمکت ندارند، تا وقتی که از جست و جوی ناسرانجام تو در این شهر خسته میشوم قدری بنشینم.
کانال تلگرام
صفحهی اینستاگرام
خیلی وقت است که جدی دست به صفحه کلیدم نزدم. میدانم تنها دلیلی که الان در حال نوشتن هستم، غمی است که بدان دچارم.
نمیدانم چگونه نباید دیگران را هیچ گاه نیازرد؟ لکن هیچ گاه به عمد کسی را نیتزرده ام. گاهی برگشتن و عذر خواهی جز بر اندوه هر دو نمیافزاید.
گاهی اگر قلبی شکسته شد باید رفت، باید رفت و دیگر آن قلب را بیش از این نشکست.
امروز خبر درگذشت مرحوم احسان افشار را شنیدم. از این خبر بسیار متأثر گشتم. سپس از روی کنجکاوی کانال ایشان را از طریق دوستی پیدا کردم.
شروع به خواندن پستهای کانال، دانلود صوتها و موسیقیها کردم. به غیر از چند نکتهی جالب که در این جستار نمیگنجد، توجهم را پستهای آخر نویسنده جلب کرد. او در آن پستها به چند مقوله بسیار پرداخته بود؛ فراق و حزن از هجران استاد، تنهایی و در آخر بیمعنایی زندگی.
ادامه مطلب
درباره این سایت